قصه جويبر و ذلفا
قصه جويبر و ذلفا
- " چقدر خوب بود زن میگرفتی و خانواده تشكيل میدادی و به اين زندگی انفرادی خاتمه میدادی ، تا هم حاجت تو به زن بر آورده شود و هم آن زن در
كار دنيا و آخرت كمك تو باشد " .
- " يا رسول الله ! نه مال دارم و نه جمال ، نه حسب دارم و نه نسب ، چه كسی به من زن میدهد ؟ و كدام زن رغبت میكند كه همسر مردی فقير و
كوتاه قد و سياهپوست و بد شكل مانند من بشود " .
- " ای جويبر ! خداوند به وسيله اسلام ارزش افراد و اشخاص را عوض كرد . بسياری از اشخاص در دوره جاهليت محترم بودند و اسلام آنها را پايين آورد .
بسياری از اشخاص در جاهليت خوار و بی مقدار بودند و اسلام قدر و منزلت آنها را بالا برد .
خداوند به وسيله اسلام نخوتهای جاهليت و افتخار به نسب و فاميل را منسوخ كرد .
اكنون همه مردم از سفيد و سياه ، قرشی و غير قرشی ، عربی و عجمی در يك درجهاند .
هيچكس بر ديگری برتری ندارد مگر به وسيله تقوای و طاعت .
من در ميان مسلمانان فقط كسی را از تو بالاتر میدانم كه تقوا و عملش از تو بهتر باشد .
اكنون به آنچه دستور میدهم عمل كن " .
اينها كلماتی بود كه در يكی از روزها كه رسول اكرم به ملاقات " اصحاب صفه " آمده بود ، ميان او و جويبر رد و بدل شد .
جويبر از اهل يمامه بود . در همانجا بود كه شهرت و آوازه اسلام و ظهور پيغمبر خاتم را شنيد .
او هر چند تنگدست و سياه و كوتاه قد بود اما با هوش و حق طلب و با اراده بود .
بعد از شنيدن آوازه اسلام ، يكسره به مدينه آمد تا از نزديك جريان را ببيند .
طولی نكشيد كه اسلام آورد و در سلك مسلمانان در آمد ، اما چون نه پولی داشت و نه منزلی و نه آشنايی ، موقتا به دستور رسول اكرم در مسجد به سر میبرد .
تدريجا در ميان كسان ديگری كه مسلمان میشدند و در مدينه میماندند ، افرادی ديگر هم يافت شدند كه آنها نيز مانند جويبر فقير و تنگدست بودند ، و به دستور پيغمبر در مسجد به سر میبردند . تا آنكه به پيغمبر وحی شد مسجد جای سكونت نيست ، اينها بايد در خارج مسجد منزل كنند .
رسول خدا نقطهای در خارج از مسجد در نظر گرفت و سايبانی در آنجا ساخت ، و آن عده را به زير آن سايبان منتقل كرد .
آنجا را " صفه " میناميدند ، و ساكنين آنجا كه هم فقير بودند و هم غريب ، " اصحاب صفه " خوانده میشدند .
رسول خدا و اصحاب ، به احوال و زندگی آنها رسيدگی میكردند .
يك روز رسول خدا به سراغ اين دسته آمده بود . در آن ميان چشمش به جويبر افتاد ، به فكر رفت كه جويبر را از اين وضع خارج كند و به زندگی او سرو سامانی بدهد ، اما چيزی كه هرگز به خاطر جويبر نمی گذشت - بااطلاعی كه از وضع خودش داشت - اين بود كه روزی صاحب زن و خانه و سرو سامان بشود
. اين بود كه تا رسول خدا به او پيشنهاد ازدواج كرد ، با تعجب جواب داد مگر ممكن است كسی به زناشوئی با من تن بدهد .
ولی رسول خدا زود او را از اشتباه خودش خارج ساخت ، و تغيير وضع اجتماعی - كه در اثر اسلام پيدا شده بود - به او گوشزد فرمود .
رسول خدا پس از آنكه جويبر را از اشتباه بيرون آورد و او را به زندگی مطمئن و اميدوار ساخت ، دستور داد يكسره به خانه زياد بن لبيد انصاری برود ، و دخترش " ذلفا " را برای خود خواستگاری كند .
زياد بن لبيد از ثروتمندان و محترمين اهل مدينه بود . افراد قبيله وی احترام زيادی برايش قائل بودند .
هنگامی كه جويبر وارد خانه زياد شد ، گروهی از بستگان و افراد قبيله لبيد در آنجا جمع بودند .
جويبر پس از نشستن مكثی كرد و سپس سر را بلند كرد و به زياد گفت :
" من از طرف پيغمبر پيامی برای تو دارم ، محرمانه بگويم يا علنی ؟ "
- " پيام پيغمبر برای من افتخار است ، البته علنی بگو " .
- " پيغمبر مرا فرستاده كه دخترت ذلفا را برای خودم خواستگاری كنم "
.
- " پيغمبر خودش اين موضوع را به تو فرموده ؟ ! "
- " من كه از پيش خودم حرفی نمیزنم همه مرا میشناسند ، اهل دروغ نيستم " .
- " عجيب است ، رسم ما نيست دختر خود را جز به هم شأنهای خود از قبيله خودمان بدهيم . تو برو ، من خودم به حضور پيغمبر خواهم آمد ، و دراين موضوع با خود ايشان مذاكره خواهم كرد " .
جويبر از جا حركت كرد و از خانه بيرون رفت ، اما همان طور كه میرفت با خودش میگفت :
" به خدا قسم آنچه قرآن تعليم داده است و آن چيزی كه نبوت محمد برای آن است غير اين چيزی است كه زياد میگويد " .
هر كس نزديك بود اين سخنان را كه جويبر با خود زير لب زمزمه میكرد میشنيد .
ذلفا دختر زيبای لبيد كه به جمال و زيبايی معروف بود ، سخنان جويبر را شنيد ، آمد پيش پدر تا از ماجرا آگاه شود .
- " بابا اين مرد كه همين الان از خانه بيرون رفت با خودش چه زمزمه میكرد و مقصودش چه بود ؟ "
- " اين مرد به خواستگاری تو آمده بود ، و ادعا میكرد پيغمبر او را فرستاده است " .
- " نكند واقعا پيغمبر او را فرستاده باشد و رد كردن تو او را تمرد امر پيغمبر محسوب گردد " .
- " به عقيده تو ، من چه كنم ؟ "
- " به عقيده من ، زود او را قبل از آنكه به حضور پيغمبر برسد به خانه برگردان ، و خودت برو به حضور پيغمبر ، و تحقيق كن قضه چه بوده است "
.زياد جويبر را با احترام به خانه برگردانيد ، و خودش به حضور پيغمبر شتافت . همينكه آن حضرت را ديد ، عرض كرد :
" يا رسول الله ! جويبر به خانه ما آمد و همچو پيغامی از طرف شما آورد ، میخواهم عرض كنم رسم و عادت جاری ما اين است كه دختران خود را فقط به هم شأنهای خودمان از اهل قبيله كه همه انصار و ياران شما هستند بدهيم " .
- " ای زياد ، جويبر مؤمن است ، آن شأنيتها كه تو گمان میكنی امروز از ميان رفته است . مرد مؤمن هم شأن زن مؤمنه است " .
زياد به خانه برگشت و يكسره به سراغ دخترش ذلفا رفت و ماجرا را نقل كرد .
" به عقيده من پيشنهاد رسول خدا را رد نكن ، مطلب مربوط به من است ،
جويبر هر چی هست من بايد راضی باشم ، چون رسول خدا به اين امر راضی است من هم راضی هستم " .
زياد ، ذلفا را به عقد جويبر در آورد . مهر او را از مال خودش تعيين كرد . جهاز خوبی برای عروس تهيه ديد . از جويبر پرسيدند :
" آيا خانهای در نظر گرفتهای كه عروس را به آن خانه ببری ؟ "
- من چيزی كه فكر نمیكردم اين بود كه روزی دارای زن و زندگی بشوم . پيغمبر ناگهان آمد و به من چنين و چنان گفت و مرا به خانه زياد فرستاد .
زياد از مال خود خانه و اثاث كامل فراهم كرد ، به علاوه دو جامه مناسب برای داماد آماده كرد ، عروس را با آرايش و عطر و زيور كامل به آن خانه منتقل كردند .
شب تاريك شد ، جويبر نمیدانست خانهای كه برای او در نظر گرفته شده كجاست . جويبر به آن خانه و حجله راهنمايی شد .
همينكه چشمش به آن خانه و آن همه لوازم و عروس آن چنان زيبا افتاد گذشته به يادش آمد . با خود انديشيد كه من مردی فقير و غريب وارد اين شهر شدم .
هيچ چيز نداشتم ، نه مال و نه جمال و نه نسب و نه فاميل ، خداوند به وسيله اسلام اين همه نعمت برايم فراهم كرد .
اين اسلام است كه اين چنين تحولی در مردم به وجود آورده كه فكرش را هم نمیشد كرد .
من چقدر بايد خدا را شكر كنم . همان وقت حالت رضايت و شكرگزاری به درگاه ايزد متعال در وی پيدا شد ، به گوشهای از اطاق رفت ، و به تلاوت قرآن و عبادت پرداخت . يك وقت به خود آمد كه ندای اذان صبح به گوشش رسيد . آن روز را شكرانه نيت روزه كرد .
وقتی كه زنان به سراغ ذلفا رفتند وی را بكر و دست نخورده يافتند .معلوم شد جويبر اصلا به نزديك ذلفا نيامده است . قضيه را از زياد پنهان نگاه داشتند .
دو شبانه روز ديگر به همين منوال گذشت . جويبر روزها روزه میگرفت و شبها به عبادت و تلاوت میپرداخت . كم كم اين فكر برای خانواده عروس پيدا شد كه شايد جويبر ناتوانی جنسی دارد و احتياج به زن در او نيست . ناچار مطلب را با خود زياد در ميان گذاشتند . زياد قضيه را به اطلاع پيغمبر اكرم رسانيد .
پيغمبر اكرم جويبر را طلبيد . و به او فرمود :
چرا تا كنون نزد عروس نرفتهای ؟ "
" يا رسول الله ! وقتی كه وارد آن خانه شدم و خود را در ميان آن همه عمت ديدم ، در انديشه فرو رفتم كه خداوند به اين بنده ناقابل چه قدر عنايت فرموده ، حالت شكر و عبادت در من پيدا شد . لازم دانستم قبل از هر چيزی خدای خود را شكرانه عبادت كنم . از امشب نزد همسرم خواهم رفت
"رسول خدا عين جريان را به اطلاع زياد بن لبيد رسانيد . جويبر و ذلفا با هم عروسی كردند و با هم به خوشی به سر میبردند . جهادی پيش آمد . جويبر با همان نشاطی كه مخصوص مردان با ايمان است زير پرچم اسلام در آن جهاد شركت كرد و شهيد شد . بعد از شهادت جويبر ، هيچ زنی به اندازه ذلفا خواستگار نداشت ، و برای هيچ زنی به اندازه ذلفا حاضر نبودند پول خرج کنند
- " چقدر خوب بود زن میگرفتی و خانواده تشكيل میدادی و به اين زندگی انفرادی خاتمه میدادی ، تا هم حاجت تو به زن بر آورده شود و هم آن زن در
كار دنيا و آخرت كمك تو باشد " .
- " يا رسول الله ! نه مال دارم و نه جمال ، نه حسب دارم و نه نسب ، چه كسی به من زن میدهد ؟ و كدام زن رغبت میكند كه همسر مردی فقير و
كوتاه قد و سياهپوست و بد شكل مانند من بشود " .
- " ای جويبر ! خداوند به وسيله اسلام ارزش افراد و اشخاص را عوض كرد . بسياری از اشخاص در دوره جاهليت محترم بودند و اسلام آنها را پايين آورد .
بسياری از اشخاص در جاهليت خوار و بی مقدار بودند و اسلام قدر و منزلت آنها را بالا برد .
خداوند به وسيله اسلام نخوتهای جاهليت و افتخار به نسب و فاميل را منسوخ كرد .
اكنون همه مردم از سفيد و سياه ، قرشی و غير قرشی ، عربی و عجمی در يك درجهاند .
هيچكس بر ديگری برتری ندارد مگر به وسيله تقوای و طاعت .
من در ميان مسلمانان فقط كسی را از تو بالاتر میدانم كه تقوا و عملش از تو بهتر باشد .
اكنون به آنچه دستور میدهم عمل كن " .
اينها كلماتی بود كه در يكی از روزها كه رسول اكرم به ملاقات " اصحاب صفه " آمده بود ، ميان او و جويبر رد و بدل شد .
جويبر از اهل يمامه بود . در همانجا بود كه شهرت و آوازه اسلام و ظهور پيغمبر خاتم را شنيد .
او هر چند تنگدست و سياه و كوتاه قد بود اما با هوش و حق طلب و با اراده بود .
بعد از شنيدن آوازه اسلام ، يكسره به مدينه آمد تا از نزديك جريان را ببيند .
طولی نكشيد كه اسلام آورد و در سلك مسلمانان در آمد ، اما چون نه پولی داشت و نه منزلی و نه آشنايی ، موقتا به دستور رسول اكرم در مسجد به سر میبرد .
تدريجا در ميان كسان ديگری كه مسلمان میشدند و در مدينه میماندند ، افرادی ديگر هم يافت شدند كه آنها نيز مانند جويبر فقير و تنگدست بودند ، و به دستور پيغمبر در مسجد به سر میبردند . تا آنكه به پيغمبر وحی شد مسجد جای سكونت نيست ، اينها بايد در خارج مسجد منزل كنند .
رسول خدا نقطهای در خارج از مسجد در نظر گرفت و سايبانی در آنجا ساخت ، و آن عده را به زير آن سايبان منتقل كرد .
آنجا را " صفه " میناميدند ، و ساكنين آنجا كه هم فقير بودند و هم غريب ، " اصحاب صفه " خوانده میشدند .
رسول خدا و اصحاب ، به احوال و زندگی آنها رسيدگی میكردند .
يك روز رسول خدا به سراغ اين دسته آمده بود . در آن ميان چشمش به جويبر افتاد ، به فكر رفت كه جويبر را از اين وضع خارج كند و به زندگی او سرو سامانی بدهد ، اما چيزی كه هرگز به خاطر جويبر نمی گذشت - بااطلاعی كه از وضع خودش داشت - اين بود كه روزی صاحب زن و خانه و سرو سامان بشود
. اين بود كه تا رسول خدا به او پيشنهاد ازدواج كرد ، با تعجب جواب داد مگر ممكن است كسی به زناشوئی با من تن بدهد .
ولی رسول خدا زود او را از اشتباه خودش خارج ساخت ، و تغيير وضع اجتماعی - كه در اثر اسلام پيدا شده بود - به او گوشزد فرمود .
رسول خدا پس از آنكه جويبر را از اشتباه بيرون آورد و او را به زندگی مطمئن و اميدوار ساخت ، دستور داد يكسره به خانه زياد بن لبيد انصاری برود ، و دخترش " ذلفا " را برای خود خواستگاری كند .
زياد بن لبيد از ثروتمندان و محترمين اهل مدينه بود . افراد قبيله وی احترام زيادی برايش قائل بودند .
هنگامی كه جويبر وارد خانه زياد شد ، گروهی از بستگان و افراد قبيله لبيد در آنجا جمع بودند .
جويبر پس از نشستن مكثی كرد و سپس سر را بلند كرد و به زياد گفت :
" من از طرف پيغمبر پيامی برای تو دارم ، محرمانه بگويم يا علنی ؟ "
- " پيام پيغمبر برای من افتخار است ، البته علنی بگو " .
- " پيغمبر مرا فرستاده كه دخترت ذلفا را برای خودم خواستگاری كنم "
.
- " پيغمبر خودش اين موضوع را به تو فرموده ؟ ! "
- " من كه از پيش خودم حرفی نمیزنم همه مرا میشناسند ، اهل دروغ نيستم " .
- " عجيب است ، رسم ما نيست دختر خود را جز به هم شأنهای خود از قبيله خودمان بدهيم . تو برو ، من خودم به حضور پيغمبر خواهم آمد ، و دراين موضوع با خود ايشان مذاكره خواهم كرد " .
جويبر از جا حركت كرد و از خانه بيرون رفت ، اما همان طور كه میرفت با خودش میگفت :
" به خدا قسم آنچه قرآن تعليم داده است و آن چيزی كه نبوت محمد برای آن است غير اين چيزی است كه زياد میگويد " .
هر كس نزديك بود اين سخنان را كه جويبر با خود زير لب زمزمه میكرد میشنيد .
ذلفا دختر زيبای لبيد كه به جمال و زيبايی معروف بود ، سخنان جويبر را شنيد ، آمد پيش پدر تا از ماجرا آگاه شود .
- " بابا اين مرد كه همين الان از خانه بيرون رفت با خودش چه زمزمه میكرد و مقصودش چه بود ؟ "
- " اين مرد به خواستگاری تو آمده بود ، و ادعا میكرد پيغمبر او را فرستاده است " .
- " نكند واقعا پيغمبر او را فرستاده باشد و رد كردن تو او را تمرد امر پيغمبر محسوب گردد " .
- " به عقيده تو ، من چه كنم ؟ "
- " به عقيده من ، زود او را قبل از آنكه به حضور پيغمبر برسد به خانه برگردان ، و خودت برو به حضور پيغمبر ، و تحقيق كن قضه چه بوده است "
.زياد جويبر را با احترام به خانه برگردانيد ، و خودش به حضور پيغمبر شتافت . همينكه آن حضرت را ديد ، عرض كرد :
" يا رسول الله ! جويبر به خانه ما آمد و همچو پيغامی از طرف شما آورد ، میخواهم عرض كنم رسم و عادت جاری ما اين است كه دختران خود را فقط به هم شأنهای خودمان از اهل قبيله كه همه انصار و ياران شما هستند بدهيم " .
- " ای زياد ، جويبر مؤمن است ، آن شأنيتها كه تو گمان میكنی امروز از ميان رفته است . مرد مؤمن هم شأن زن مؤمنه است " .
زياد به خانه برگشت و يكسره به سراغ دخترش ذلفا رفت و ماجرا را نقل كرد .
" به عقيده من پيشنهاد رسول خدا را رد نكن ، مطلب مربوط به من است ،
جويبر هر چی هست من بايد راضی باشم ، چون رسول خدا به اين امر راضی است من هم راضی هستم " .
زياد ، ذلفا را به عقد جويبر در آورد . مهر او را از مال خودش تعيين كرد . جهاز خوبی برای عروس تهيه ديد . از جويبر پرسيدند :
" آيا خانهای در نظر گرفتهای كه عروس را به آن خانه ببری ؟ "
- من چيزی كه فكر نمیكردم اين بود كه روزی دارای زن و زندگی بشوم . پيغمبر ناگهان آمد و به من چنين و چنان گفت و مرا به خانه زياد فرستاد .
زياد از مال خود خانه و اثاث كامل فراهم كرد ، به علاوه دو جامه مناسب برای داماد آماده كرد ، عروس را با آرايش و عطر و زيور كامل به آن خانه منتقل كردند .
شب تاريك شد ، جويبر نمیدانست خانهای كه برای او در نظر گرفته شده كجاست . جويبر به آن خانه و حجله راهنمايی شد .
همينكه چشمش به آن خانه و آن همه لوازم و عروس آن چنان زيبا افتاد گذشته به يادش آمد . با خود انديشيد كه من مردی فقير و غريب وارد اين شهر شدم .
هيچ چيز نداشتم ، نه مال و نه جمال و نه نسب و نه فاميل ، خداوند به وسيله اسلام اين همه نعمت برايم فراهم كرد .
اين اسلام است كه اين چنين تحولی در مردم به وجود آورده كه فكرش را هم نمیشد كرد .
من چقدر بايد خدا را شكر كنم . همان وقت حالت رضايت و شكرگزاری به درگاه ايزد متعال در وی پيدا شد ، به گوشهای از اطاق رفت ، و به تلاوت قرآن و عبادت پرداخت . يك وقت به خود آمد كه ندای اذان صبح به گوشش رسيد . آن روز را شكرانه نيت روزه كرد .
وقتی كه زنان به سراغ ذلفا رفتند وی را بكر و دست نخورده يافتند .معلوم شد جويبر اصلا به نزديك ذلفا نيامده است . قضيه را از زياد پنهان نگاه داشتند .
دو شبانه روز ديگر به همين منوال گذشت . جويبر روزها روزه میگرفت و شبها به عبادت و تلاوت میپرداخت . كم كم اين فكر برای خانواده عروس پيدا شد كه شايد جويبر ناتوانی جنسی دارد و احتياج به زن در او نيست . ناچار مطلب را با خود زياد در ميان گذاشتند . زياد قضيه را به اطلاع پيغمبر اكرم رسانيد .
پيغمبر اكرم جويبر را طلبيد . و به او فرمود :
چرا تا كنون نزد عروس نرفتهای ؟ "
" يا رسول الله ! وقتی كه وارد آن خانه شدم و خود را در ميان آن همه عمت ديدم ، در انديشه فرو رفتم كه خداوند به اين بنده ناقابل چه قدر عنايت فرموده ، حالت شكر و عبادت در من پيدا شد . لازم دانستم قبل از هر چيزی خدای خود را شكرانه عبادت كنم . از امشب نزد همسرم خواهم رفت
"رسول خدا عين جريان را به اطلاع زياد بن لبيد رسانيد . جويبر و ذلفا با هم عروسی كردند و با هم به خوشی به سر میبردند . جهادی پيش آمد . جويبر با همان نشاطی كه مخصوص مردان با ايمان است زير پرچم اسلام در آن جهاد شركت كرد و شهيد شد . بعد از شهادت جويبر ، هيچ زنی به اندازه ذلفا خواستگار نداشت ، و برای هيچ زنی به اندازه ذلفا حاضر نبودند پول خرج کنند
قصه جويبر و ذلفا از مجموعه خاطره انگیز "داستان راستان" نوشته شهید مطهری
+ نوشته شده در شنبه ۱۶ بهمن ۱۳۸۹ ساعت 15:9 توسط امید شریف موسوی
|